1- «کار» در برابر «اشتغال»
اینجا «کار» را فعالیتی خلاق و آگاهانه تعریف میکنیم که غایتمند و اجتماعی است. فردی که «کار» میکند هم به چند و چون فعالیت خود «آگاهی» دارد و هم «آگاهانه» آن را انتخاب کرده است. در نقطه مقابل «کار»، میتوان فعالیت به ظاهر مشابه «اشتغال» را تعریف کرد که در چهارچوب آن فرد بر اساس ضرورت عمل میکند اما تا ابد نیز در بند همان ضرورت میماند. همچنین «بیگانگی نیروی کار» معرف وضعیتی است که در آن نیروی کار بر روند شرایط کار و نیز محصول کار خود نظارتی ندارد. بلکه صرفا تحت نظارت و راهبری و سفارش کارگزار است که کاری فاقد خوانگیختگی را انجام میدهد. بخش عمدهای از این «بیگانیگی نیروی کار» که به تبدیل «کار» به «اشتغال» میانجامد حاصل تقسیم کار اجتماعی است. به این معنی که نیروی کار به کاری میپردازد که چه بسا نسبتی با توانمندیها و اشتیاقات او نداشته باشد و بنابر این او در بیگانگی نسبت به توانمندیها و اشتیاقات فردیاش به آن میپردازد.
شاید نیازی به مثال نباشد، اما به دلیل خلاصهسازی بیش از حد مسئله در اینجا به چند نمونه ساده که شاید گویای این تفاوتها باشد اشاره میکنم. صنعتگری سنتی را تصور کنید که کارش ساختن «گاری» بوده است. او میتوانسته نسبت به دلایل و حتی نتایج کار خود کاملا آگاه باشد. از محصول کار خود لذت ببرد و حتی برای بهبود و یا تغییر آن ایدهپردازی کند و هنرش را به کار ببندد. نمونه صنعتی این فرد میتواند یک کارگر ساده در کارخانجات خودروسازی باشد که فقط موظف است «پیچ» بسازد یا فلان دستگیره را سر جای خودش قرار دهد. این دیگر «کار» نیست. یک حرکت ملالآور است که روزانه هزاران بار تکرار میشود، تنوعی ندارد، ابتدا و انتهایش مشخص نیست و فرد نمیتواند نسبت به کلیت سیستمی که در آن قرار گرفته «آگاهی» کافی داشته باشد و یا در آن تغییراتی ایجاد کند.
ناگفته پیداست فشار اقتصادی و محدودیتهای بازار کار بیشتر ما را ناچار میسازد که در موقعیتهایی فعالیت کنیم که چندان با روحیات ما سازگاری ندارد. شما ممکن است کارگری باشید که شیفته موسیقی است. کارمند بانک باشید اما رویای نویسندگی داشته باشید. معلم ریاضی باشید اما حسرت ورزشکار بودن را بخورید. در این وضعیت فعالیتی که شما به صورت معمول انجام میدهید صرفا «اشتغال» به قصد امرار معاش است. «کار» ویژه کسانی است که دقیقا فعالیت خود را آگاهانه و در راستای دلخواستهای خود انتخاب کردهاند.
2- «فراغت» در برابر «سرگرمیخواهی»
اگر در برابر «کار» بتوانیم «اشتغال» را تعریف کنیم، آنگاه در برابر «فراغت» نیز میتوانیم «سرگرمیخواهی» را قرار دهیم. در واقع دوگانه «کار-فراغت» تنها در برابر دوگانه «اشتغال-سرگرمیخواهی» معنا مییابد. همچنان که کار عمل خلاق، مولد و تغییر دهنده است، فراغت نیز فعالیت نسبتا خودانگیخته و آزادانه فرد در بازآفرینی خود و بازیابی خویشتن است. اگر شما به نقاشی علاقمند هستید و کار شما هم واقعا نقاشی است، زمانی را که صرف کشیدن تابلوی نقاشی به قصد فروش میکنید مشغول کار هستید. در باقی ساعات روز ممکن است از نقاشیهای دیگران لذت ببرید یا در مورد تاریخ هنر مطالعه کنید و یا حتی وقتتان را صرف تماشای یک فیلم کنید. فیلمی که میتوانید در آن توازن رنگها را تشخیص بدهید. در تمام این مدت، شما در دوره «فراغت» به سر خواهید برد که شما را رشد میدهد و برای تداوم «کار» مجددا آماده میکند. بدین ترتیب کار پیشفرض فراغت است. یعنی فرد بیکار زمان فراغت نیز ندارد و همه وقت او «وقت آزاد» است.
اما همانگونه که بیگانهشدگی «کار» در «اشتغال» بروز مییابد، بیگانهشدگی «فراغت» هم در «سرگرمیخواهی» رخ میدهد. کسی که از اشتغال و زحمت خود در عذاب است و برای خلاصی و رهایی از آن لحظه شماری میکند زمان فراغت خود را تنها به سرگرمیخواهی فرو میکاهد تا برای مدتی میان او و واقعیت تلخ و آزار دنده فاصله اندازد. برخی ویژگیهای «فرهنگ سرگرمیخواهی» را میتوان بدین گونه نام برد:
- غفلت مهمترین ویژگی سرگرمیخواهی است. بروز تمایل به رویگردانی از واقعیات اجتماعی خشن و سرکوبگری که فرد هیچ اراده و نظارتی بر آن ندارد و البته غفلت از خود اسیر و مستاصل.
- سرگرمیخواهی هدف درخود است. فراغت اهدافی دارد که فرد برای خویش برمیگزیند تا به دلخواستهای خود پاسخ دهد اما سرگرمیخواهی هدفی ندارد به جز اینکه تداوم یابد. بدین ترتیب در فرهنگ ایرانی خوشگذرانی عمدتا به معنای آسایش یا راحتطلبی است. این خوشگذرانی سرگرمیخواهانه هیچ نسبتی با شادی و سعادتمندی ندارد چراکه شادی حاصل شناخت و غلبه بر درد است و سعادتمندی در پی تحقق هدف و غایتی مشخص حاصل میشود اما فرهنگ سرگرمیخواهی فرد را مستغرق لحظه حال میکند.
- فرهنگ سرگرمیخواهی فرهنگ مبتنی بر شناسایی روزمره است. هرگونه تقلای آموختن خوشگذرانی سرگرمی خواهانه را ناممكن میكند. تنها با نیندیشیدن است كه غفلت از خود ممكن میشود.
- یک عامل فریبنده در سرگرمیخواهی این است که فرد گمان کند خودش عوامل سرگرمی را انتخاب کرده است. در واقع این واقعا یک «انتخاب» نیست بلکه «توهم یک انتخاب» است. بالطبع وقتی فرد به سرگرمیهایی روی آورد كه علیالظاهر مجاز نیست این «توهم انتخاب» تقویت هم میشود و این خود فریبی از تحقیر تكلیفپذیری در زندگی حقیقی میكاهد. نوجوانی را تصور کنید که به با توهم «خودکفایی» دور از چشم پدر و مادر به ورطه سیگار کشیدن و حتی اعتیاد کشیده میشود. یا حتی پدر و مادری را تصور کنید که با تصور «یک طغیان سیاسی»، به جای آنکه روزانه چندین ساعت را صرف تماشای سریالهای تلویزیونی کنند، روزانه همین مقدار را صرف تماشای سریالهای ماهوارهای میکنند!!! یک اصل اساسی برای دریافت تفاوت میان این «انتخاب» واقعی و «توهم» انتخاب، قانون عرضه و تقاضا است. در واقع در فرهنگ سرگرمیخواهی قانون عرضه و تقاضا حاکم نیست. شما جلوی ماهواره مینشینید و هرقدر که فیلم پخش کنند نگاه میکنید. هر برنامهای که تمام میشود یک برنامه جذاب دیگر شروع میشود و باز شما را میخکوب میکند. مقایسه کنید با فردی که دقیقا برای تماشای یک برنامه خاص (که احتمالا دستاوردی برای او دارد) به سراغ تلویزیون میرود و پس از پایان آن برنامه تلویزیون را خاموش میکند. (برای مثال دیگر به مسئله انتخاب پوشش و «مد» بیندیشید)
3- برخی کارکردهای سرگرمیخواهی
- تقویت سازگاری طلبی: جنبه مهم این كاركرد سرگرمیخواهی ایجاد سازگاری فرد با سترونی خویش است. حكومت سركوبگر تا جایی كه بتواند وسایل تداوم وضع موجود را در اختیار میگیرد اما در عین حال هر ابزار دیگری كه خطری برای تداوم این وضع نداشته باشد قابل تحمل است.
- گسترش سرگرمیخواهی به كل فعالیتهای زندگی: فرد سرگرمیخواه در زمان فعالیت موظفاش –فرقی نمیكند كارگر یا كارمند باشد یا دانشجو یا روشنفكر سیاسی- به جای اینكه مسوولانه و با اشتیاق فعالیت كند خود را با كار سرگرم میكند. این دیگر حتی اشتغال هم نیست. مشغولیت است. در مشغولیت وجه استخدام برای تامین معاش برجسته نیست، در مشغولیت فرد با كار خود، خود را سرگرم میكند. فرد سرگرمیخواه همواره به دنبال دوستی با كسانی است كه بتواند با آنها سرگرم شود، در این حالت هویت انسانی آن فرد مورد غفلت قرار میگیرد و تواناییاش در سرگرمی برجستگی مییابد. در این ارتباطها افراد همواره تنهایند و سخن گفتنها، گفت و گوهایی از سر اندیشه یا تبادل آرا نیست، بلکه صرفا «وراجی کردن» است!
- یكسان شدگی انسانها در سرگرمیخواهی: كار انسانها را از یكدیگر متمایز میكند و به انسانها هویت فردی میبخشد. كار بنیان هویت فردی است. اما زمانی که کار از بین رفته و فراغتی در میان نباشد، انسانهای سرگرمیخواه تودهای همشکل و یکسان هستند. دیگر حتی خورده فرهنگها هم وجود ندارند.
- سرگرمیخواهی ابتذال و تحقیر آدمی است: سرگرمیخواهی به معنای گریز از مخاطره و رویگردانی از جسارت است. سرگرمیخواهی شیوه به حساب نیامدن، حاشیه بودن و حاشیه شدن است.
4- «سرگرمیخواهی» را به «فراغت» بدل کنیم
تمام این مقدمه طولانی را من برای رسیدن به همین نکته اصلی نوشتم: جامعه سرگرمیخواه، جامعهای منفعل است. ظرفی خالی است که درونش را دیگران پر میکنند. سلیقهاش را یک گروه شکل میدهند. عادات رفتاریاش را یک گروه دیگر برنامهریزی میکنند. ذهنیاتاش را رسانهها شکل میدهند و حتی برای او «علاقهسازی» میکنند. این جامعه بیدفاع و غیرعامل است. همواره مفعول است و حتی معدود حرکاتش چیزی جز «توهم انتخاب» نیست. اما آیا برای تغییر این وضعیت دست ما خالی است؟
در بحث تبدیل «اشتغال» به «کار» من حرف خاصی ندارم. گمان میکنم چنین تغییری اگر اساسا امکانپذیر باشد یا منحصرا با سیاستگزاری کلان حکومتی امکانپذیر است و یا به درجات بسیار بالایی از بلوغ اجتماعی وابسته است که اساسا ربطی به جامعه ایرانی ندارد. اما تلاش برای تبدیل فرهنگ «سرگرمیخواهی» به «فراغت» میتواند از یک اراده شخصی آغاز شود و در حلقههای کوچک اجتماعی تداوم پیدا کند. در این زمینه گزاره جالبی در کتاب آقای قاضیمرادی به چشم میخورد. به تعبیر ایشان «اگر فیلمی كه سرگرمیخواه میبیند از طریق تحت تاثیر قرار دادن عواطف و افكار او در خاطرش بماند سرگرمیخواهی او نقض میشود»! یعنی همان رفتارهای روزمره ما، خیلی ساده میتواند رنگ و بوی متفاوتی به خود بگیرد.
من مدتهاست به این میاندیشم که بسیاری از افراد جامعه ایرانی اساسا «زندگی کردن» بلد نیستند! به پدر و مادر خودم که نگاه میکنم میبینم که در پر کردن اوقات فراغت خود به شدت با مشکل مواجه هستند. یک عمر زندگی خود را صرف «اشتغال» کردهاند و حالا اصلا بلد نیستند از ساعات بیکاری یا بازنشستگی خود بهرهای ببرند. لذتبخشترین لحظاتشان میهمانیهای خانوادگی است تا ساعتها وقت خود را صرف «وراجی کردن» کنند. جدا از آن منفعل و مستاصل در برابر شبکههای تلویزیونی و ماهوارهای مینشینند تا چه چیز برایشان پخش شود و تمام ابتکار عملشان در تغییر کانالها خلاصه میشود. از نگاه من این شیوهای از زندگی نیست، بلکه نوعی مرگ تدریجی است.
به صورت معمول حلقههای کوچک اجتماعی ممکن است ما را به یاد سازمانهای مردم نهاد (NGO) فعال در زمینههای اجتماعی بیندازد. یا در نمونه دیگر و تحت تاثیر جنبش سبز به فعالیتهای سیاسی در گروههای کوچک تعبیر شود. با این حال من به جمعهای کوچک دوستانه یا حتی خانوادگی میاندیشم که برای همان همنشینیهای سابق این بار «موضوع» و «هدف»ی قایل هستند. اگر میخواهند فیلمی ببینند این آمادگی را دارند که آن را گروهی تماشا کنند و پس از پایان فیلم برای ساعتی تلویزیون را خاموش کرده و در موردش حرف بزنند. به یکدیگر کتابی برای مطالعه پیشنهاد کنند و حتی اگر همنشینیهایشان صرفا به گفت و گو خلاصه میشود، هربار با خود بیندیشند که «گفت و گوی امروز چه دستاوردی برای آنان داشت؟» این پرسشی است که میتواند «وراجی» کردن را به «گفت و گو با محور اندیشه» بدل کند.
لذت آموختن، تغییر کردن، به جلو رفتن، مفید بودن، احساس شدن، هویت داشتن و منحصر به فرد بودن، احساساتی هستند که میتواند شور و نشاط متفاوتی به افراد تزریق کنند. شور و نشاطی که از این جمعهای کوچک آغاز شده و در نهایت به افزایش «سرمایه اجتماعی» یک کشور ختم میشوند. کافی است از این تغییر ساده در زندگی روزمره نهراسیم، آن را پروژهای بزرگ، زمانبر و خارج از توان خود تصور نکنیم و برای شکلدهی هستههای کوچک کار را از کمهزینهترین مدلها، نظیر جمعهای خانوادگی آغاز کنیم. به باور من، این نقطه آغازی است که میتواند یک جامعه را، از بینهایت نقاط منفرد و منفعل، به زنجیرهای انداموار از کانونهای مستقل و دارای هویت بدل کند.
با موضوع «گروههای کوچک و جامعه مدنی» از حلقه وبلاگی گفت و گو بخوانید:
ارزش گروههای کوچک که به آنها دل میبندیم: «سیبستان» (مهدی جامی)
________________________________ http://j.mp/Please-Support-Me-by-Click-HERE http://j.gs/rEY
No comments:
Post a Comment