Monday, April 23, 2012

نامه سرگشاده یک دانشجوی محروم از تحصیل بهایی خطاب به آیت الله خامنه ای

یکی از دانشجویان اخراجی بهایی در سالگرد انقلاب فرهنگی، در نامه ای سرگشاده به آیت الله خامنه ای از تبعیض های نظام آموزشی ایران سخن گفته است. در این نامه او از رهبر جمهوری ایران خواسته است تا به سوالات او و دیگر جوانان بهایی پاسخ دهد.

متن کامل این نامه که در اختیار تارنمای جمعیت مبارزه با تبعیض تحصیلی قرار گرفته به شرح زیر است:

جناب اقای خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی ایران

مدت ها بود که می خواستم در نامه ای چند کلامی با شما صحبت کنم و از درد دل هایی بگویم که سال هاست بر دل من و سابر جوانان بهایی در ایران سنگینی می کند . هر چند شما تا کنون هیچ واکنش روشن و قابل استنادی نسبت به نامه ها و تظلم نامه هایی که شهروندان بهایی برایتان نوشته اند ، نشان نداده اید اما شاید این بار این رنج نامه را بخوانید و آن را پاسخ گویید.

من نیز مانند بسیاری از دوستان و هم کیشانم در ایران مدت هاست که از حق قانونی خود برای ادامه تحصیل در دانشگاه بازمانده ام . اما بگذارید این بار کمی بیشتر به عقب برگردم و سرگذشت یک جوان بهایی را از بدو ورود به مدرسه برای شروع تحصیل علم برایتان شرح دهم . بگذارید از آن روزهایی برایتان بگویم که در کلاس اول برای اثبات انسان بودن مجبور شدم در دستشویی مدرسه شلوار خود را برای یکی از هم کلاسی هایم پائین بکشم تا او باور کند که من دُم ندارم.همین الان هم وقتی به ان موقع فکر میکنم شرمم می شود اما شما بچه ای ۷ ساله را فرض کنید که در کلاس مجبور است صندلی جداگانه داشته و تنها بنشیند به این دلیل که بچه های کلاس نمی خواهند در کنار فردی نجس بنشینند . وقتی در سالهای بالاترکه معنای واژه هایی چون "نجس "، "کافر" و امثالهم را (در جلساتی که مدرسه با فردی روحانی برایمان ترتیب می داد و من به دستور مدیر مدرسه مجبور به حضور در آن کلاس ها می شدم) فهمیدم اولین سوال ها در ذهنم شکل گرفت.

چرا من نجسم ؟ من که هر روز حمام می کنم؟ من که مرتبا لباس هایم را مادرم می شوید؟

چرا من کافرم؟ مگر کافر کسی نیست که خدا را قبول ندارد؟ من که خدا را قبول دارم! نکند خدای ما و شما با هم فرق دارد؟

دردهای یک کودک ۸-۹ ساله به همین جا ختم نشد . در سال بعد ممنوعیت از حضور در تیم ورزشی مدرسه ، حضور در شورای مدرسه و محرومیت های دیگر.

در یک روز زمستانی بسیار سرد که دانش آموزان مدرسه مرا با شلنگ آب خیس کردند و فریاد نجس نجس سر می دادند گریه کنان به خانه آمدم و از مادرم پرسیدم چرا ما نجسیم؟ مگر ما یاد نگرفتیم که خدا پرست باشیم پس چرا بچه ها به من می گویند کافر؟ ومادرم که آن روز پا به پای من گریه کرد و شرح اعد ام های دهه ۶۰ ، زندان های طولانی مدت ، شکنجه ها ، آزار ها و مفقود الاثر شدن ها را برایم گفت . گفت که چطور قبل از تولد من و در بهبوهه ی انقلاب با تهدید و آزار و اذیت فراوانی که همسایه هایشان برای آن ها ایجاد کرده بودند مجبور شدند شهر و دیار عزیز خود را ترک و به این شهر مهاجرت "اجباری" کنند. آن روز برای اولین بار مفهوم "تفاوت" را فهمیدم، فهمیدم من بهایی هستم . برچسبی که بسیاری از حقوق اساسی ات را از تو می گیرد و تو در هیچ دادگاهی مجاز به اعاده ی ان نیستی!

سال های راهنمایی آسان تر از ان نگذشت ، از بدو ورود به مدرسه برای ثبت نام مدیر مدرسه با لحنی خشن به بنده اعلام کرد که اگر بخواهم در مدرسه او "فرقه ی بهائیت " را ترویج بدهم بدون معطلی مرا اخراج می کنم و با لبخندی ترسناک به من گفت که چراغ سبز اخراجم را هم دارد و منتظر بهانه ای برای آن است.

آقای خامنه ای در درس تاریخ سال سوم وقتی به درس بهائیت رسیدیم معلم تاریخ من را از کلاس اخراج کرد و بدون حضور من آنچه که شایسته و لایق هیچ کس نیست به من و دیانتم نسبت داد. از آن روز حتی رفتار معدود دوستانی که داشتم با من تغییر کرد.

تصورم بر این بود که در دبیرستان اوضاع بهتر خواهد شد. اما این یک خیال بود. یک بار که در مدرسه موضوع انشایی برای توصیف سیره امام علی (ع) داده شده بود من نیز داوطلب شدم و راجع به ایشان مطلبی نوشتم. چند روز بعد معاون پروشی مدرسه بنده را صدا زد و در کمال آرامش به من گفت که چون این فراخوان مقاله نویسی از طرف انجمن اسلامی دانشگاه شهرمان بود ما نمی توانیم یک فرد بهایی را به این مسابقات بفرستیم اما چون این مقاله بسیار خوب نوشته شده از من خواست که ان را به نام یکی از دوستانم در آن مسابقات شرکت دهد.

و دوباره سوال های بیشماری که در ذهنم نقش می بست :

منی که به قول معلم پروشی شما توانسته بودم به خوبی شخصیت امام علی (ع) را مورد کاووش قرار دهم ، من دشمن اسلام هستم ؟ منی که در تمام سالهای مدرسه بر خلاف اکثر قریب به اتفاق بچه ها در جلوی صف می ایستادم و با نهایت احترام به قران صبح گاهی گوش می دادم ، چون از همان کودکی به من اموخته بودند قران کلام خداست ، من بی دینم؟ من کافرم؟

رهبر کشور عزیزم ایران

من هم مثل بقیه دوستانم با پایان یافتن دوره پیش دانشگاهی با ذوق و شوقی وصف ناپذیر دفترچه کنکور گرفته و ثبت نام کردم با این امید که بتوانم در دانشگاه و رشته مورد علاقه ام تحصیل کنم. در روز کنکور اغلب کسانی در نزدیکی من نشسته بودند خیلی بی تفاوت از همان ابتدا شروع جلسه پفک و چیپس باز کردند و آب میوه هایشان را خوردند انگار عجله ای نداشتند انگار خیلی راحت می دانستند که اگر امسال نشد خوب سال دیگر! اما من با چنان دقتی می نوشتم که وصفش ممکن نیست شاید چون می دانستم که برای من فرصت دوباره ای وجود ندارد. شاید سال دیگر نتوانم... شاید دیگر نگذارند...

هیچ وقت شبی که نتایج کنکور سراسری اعلام شد یادم نمی رود. مهمان داشتیم با ذوقی که شاید هیچ کس تا آن زمان از من ندیده بود از اتاق بیرون پریدم و گفتم قبول شدم! از میان تمام چهره های شاد جمع فقط چهره ی مادرم خیلی خوب در خاطرم هست. سعی می کرد غم درون چشمانش را پشت لبخندی پنهان کند. غم و نگرانی که ماه ها بعد معنای آن را فهمیدم.

اقای خامنه ای، فکر نمی کنم هیچ وقت حس مرا تجربه کرده باشید . تا به حال شده در روز ثبت نام در جایی که قبول شده اید تمام مدت منتظر شنیدن یک جمله آشنا باشید؟ "شما به دلیل بهایی بودن..." وقتی تمام مراحل ثبت نام انجام شد وکارت دانشجویی موقتم را گرفتم انگار بزرگترین نعمت های دنیا را به من داده باشند. خوشحالی که دیگر تا امروز نتوانستم دوباره مزه اش کنم. اما افسوس که تمام این شادی ها خیلی زود تمام شد و روزی با احضار به دفتر دانشگاه به دلیل نداشتن گواهی صلاحیت عمومی از ادامه تحصیل بازماندم و تا امروز به رغم تمام پیگیری هایم به نتیجه ای نرسیدم.

نمی دانم آن افرادی که در سازمان سنجش، حراست، وزارت اطلاعات و شاید نهادی دیگر که من خبر ندارم حکم اخراج یا رد صلاحیت عمومی یک دانشجو را امضا یا صادر می کنن چه تصوری از این جریان دارند؟ آیا تا به حال عزیزان خودشان با چنین وضعیتی روبه رو شده اند؟ یا می دانند که این احکام به هر دلیلی که صادر شود چه تاثیر بر روح و جسم یک انسان می گذارد؟

آیا تا به حال کسی ان ها را با الفاظی هم چون "منافق" ، "جاسوس" ، مجرم" و دیگر الفاظ ناجوانمردانه خطاب قرار داده است؟ آیا تا به حال شخصی از عزیزانشان به خاطر پیگیری حقوق از دست رفته خود به زندان های طولانی محکوم شده است؟

آیا قاضی هایی که امروز به قول مادر بزرگم "دستشان به کم نمی رود" و احکامی مثل ۵ سال ، ۱۰ سال و حتی در یکی از نا عادلانه ترین آنها نوید خانجانی را به ۱۲ سال حبس محکوم می کنند، تصوری از گذران عمر یک بیگناه در زندان اوین دارند؟ اولین سوالی که بعد از دیدن حکم نوید به ذهنم رسید این بود که اگر فامیل نوید،خانجانی نبود آیا باز هم حقش ۱۲ سال بود؟

ما امروز محرومین از تحصیلی مانند سما نورانی و ایقان شهیدی در زندان داریم که جرمشان فقط پیگیری محرومیتشان است.

و شاید اشتباه محض است که فکر کنیم محرومیت ها و تبعیض ها فقط مختص به بهائیان است. امروز ده ها نفر دانشجوی زندانی بیگناه فقط برای فعالیت های دانشجویی به حق و مسالمت امیز خود در زندان های ایران روزگار می گذرانند.

بهاره هدایت ،مجید توکلی، مجید دری، ضیا نبوی ، کوهیار گودرزی، عاطفه نبوی، شبنم ممدزاده ، مهدیه گلرو و خیلی کسان دیگر که نامشان نامه ای بلند بالانه ی جداگانه می خواهد.

صحبت از بهاره هدایت شد . او که دانش اموخته دانشکده اقتصاد است امروز به جای آنکه دوشادوش دیگر اقتصاد دانان دیگر گره از کلاف سر در گم اقتصاد این روزهای ایران باز کند، این روزها تنها استفاده ای که از درسش می کند چوب خط هایی است که برای محاسبه گذران عمرش بر دیوار سرد و سخت اوین می کشد روزهای هفته را برای دیدار کوتاه با همسرش می گذراند. کاش قاضی عزیز او می دانست که ۱۰ سال یعنی چه! اینکه در اوین ساعت ها در روز می گذرد و روزها ، ماه ها و شاید سالها.

آقای خامنه ای، این نامه را علی رغم آن که می دانستم چه تبعات احتمالی برایم خواهد داشت نوشتم شاید این بار خوانده شد و جوابی داشته باشد برای چراهای بیشمارم در تمام این سالها.

اگر از من سوال شود که تنها آرزوی زندگیت چیست بی درنگ پاسخ خواهم داد: "روزی رسد که برادران و خواهرانم از هر دین و مسلک و نژاد و زبان و فرهنگی که باشند، آرزویشان حقوق انسانیشان نباشد "

به امید آن روز

یک جوان محروم از تحصیل بهایی

بیست نهم فروردین



Follow me: http://adf.ly/1587888/whostheadmin

No comments:

Post a Comment