دکتر ابراهیم یزدی در نامه ای که چندی پیش به محمد جواد حجتی کرمانی نوشته، آورده است: "ما خواهان تغییر در ساختار حقیقی هستیم. شرایط كشور، چینش نیروها، مناسبات نیروها، شرایط بحرانی خاورمیانه و همسایگان، همه و همه به گونهای است كه تغییر در ساختار حقوقی موجب بر هم خوردن نظم و تعادلی میشود كه پیامد سرنوشت بسیار نامعلوم و نگرانكننده برای كشورمان خواهد بود. اما ادامهی وضعیت كنونی، سرانجام این تغییر را بر كشور و نظام تحمیل خواهد كرد."
بنا به گزارش های رسیده به جرس، دبیر کل نهضت آزادی به محمد جواد حجتی کرمانی، روحانی حامی جریان اصلاحات پیرامون "عدم درس آموزی رهبر جمهوری اسلامی و حاکمیت نظام از سرنوشت حکومت های جبار" نوشته است: "میگویند پیامبری یا عارفی از خدا خواست كه به جناب عزراییل دستور دهد هر زمان نوبت سفر او رسید، او را از قبل آگاه سازد. خداوند درخواستش را اجابت كرد و به عزراییل دستورات لازم را ابلاغ فرمود. روزی جناب عزراییل آمد و به آن شخص دستور سفر داد. او اعتراض كرد و گفت قرار ما با خدا این بود كه از قبل به من خبر بدهی. جناب عزراییل گفت خبر دادم اما تو نگرفتی! گفت كی؟ گفت پدرت رفت خبر بود، مادرت رفت خبر بود، و ... همه خبر بود. اما آنها را نخواندی. حال جناب حجتی عزیز شاه رفت خبر بود. صدام آن را نگرفت. صدام رفت، مبارك و بنعلی نگرفتند. بنعلی و مبارك رفتند، قذافی گفت آنها بلد نبودند من میدانم چهكار كنم. قذافی رفت، اسد خبر را نمیپذیرد؟ علی صالح عبدالله و حاكم بحرین و سایر امیران خاورمیانه نمیپذیرند كه وقت رحیل فرا رسیده است. عصر حكومتهای تك نفرهی مادامالعمری تمام شده است."
متن این نامه که اخیراً نسخه ای از آن در اختیار جرس قرار گرفته به شرح زیر است:
نامه دکتر ابراهیم یزدی به آقای محمد جواد حجتی کرمانی
11 آذر 1390
بسمهتعالی
برادر بزرگوار جناب آقای محمد جواد حجتی كرمانی
با سلام و با آرزوی توفیق جلب رضای حق سبحانه و تعالی و خدمت به ایران و اسلام
یادداشت مورخهی 11 آبانماه 1390 جنابعالی چند روز پیش عز وصول بخشید. از ابراز لطف و محبتهایتان صمیمانه تشكر میكنم. شما مرد موفقی بودهاید و من برایتان آرزوی سلامتی و موفقیتهای بیشتر را از خداوند خواهانم.
مقالات ارسالی را خواندم. مقالهی " سال 90 – دقیقهی 90، آشتی ملی " اگرچه بسیار جالب و امیدواركننده اما متاثركننده بود. امیدواركننده بود از این جهت كه هنوز هم در این مجموعه، صدای منطق، عقلانیت، عشق و لطافت به گوش میرسد. هنوز هم كسانی هستند كه حقایق را میبینند و با درك مسوولیت از امكانات استفاده میكنند و حقایق را به گوش رهبر انقلاب میرسانند. این خود بروز و ظهور " حجت " است كه نگویند، ادعا نكنند، بهانه نیاورند كه "نمیدانستم" كسی به ما نگفت. میگویند بعضی نامها از آسمان نازل میشود. شما حجتی هستید، نه نامتان كه منش شما، رفتار شما حجت است. خوشا به حالتان. اما نامه شما مرا متاثر كرد. تاثرم از باب آن چیزی است كه بر این ملك و ملت میگذرد و من یكی از شاهدان آن هستم. نامهی شما تاریخ 11 آبان را داشت، روزی كه به دادگاه رفته بودم. شعبهی 15 دادگاه انقلاب اسلامی تهران به ریاست آقای صلواتی. دادگاهی غیرعلنی با حضور رییس دادگاه، نمایندهی دادستان آقای نوریانی هم كسوت شما و یك خانم جوان، منشی، دو وكیل من و من متهم. تاثر من از دو نكته بود. نكتهی اول را كه در دادگاه بیان كردم. دو كیفرخواست علیه من صادر شده است. كیفرخواست اول، اقدام علیه امنیت كشور. اما در طول مدت بازداشت نه سندی ارائه دادند كه من چه كار كردهام كه آنها آن را اقدام علیه امنیت تشخیص دادند و نه از من توضیحی خواستند. كیفرخواست دوم تشكیل و ادارهی جمعیت غیرقانونی و ضد امنیتی نهضت آزادی ایران. اما دربارهی كیفرخواست دوم به گردشكار توجه كنید:
در ساعت سه بعد از نیمهشب، در عاشورا شب، یعنی شام غریبان – 7 دیماه 1388 – یك گروه هفت نفری به منزل ما ریختند. من تنها بودم. مرا بردند. منزل را زیر و رو كردند. هرچه خواستند از اسناد و اوراق و پول بردند. شصت روز در سلول انفرادی در 209 اوین و سپس بیمارستان و عمل جراحی قلب باز و آزادی با وثیقه برای گذراندن دوران نقاهت. سپس در 9 مهر ماه 1389 كه برای شركت در ختم یك دختر جوان دوستی به اصفهان رفته بودم، به اتهام "شركت در نماز جمعهی غیرقانونی" با طرز بسیار زنندهای بازداشت شدم و این بار سه ماه در سلول انفرادی و سه ماه در خانهی امن و سپس آزادی با وثیقه در 29 اسفند 1389. در تاریخ 14 خرداد 1390 كه روز تعطیل هم هست تلفنی به شعبهی 2 بازپرسی اوین احضار شدم. از من خواسته شد روز دوشنبه 16 خرداد به بازپرسی بروم. اما چون به علت مراجعه به پزشك معالجم، رفتن به دادسرا در آن روز میسر نبود. به روز سهشنبه 17/3/1390 موكول شد. روز سهشنبه باز زنگ زدند و خواستند كه با كفیل بروم. اما چون پیدا و آماده كردن كفیل به آن سرعت میسر نبود، قرار به روز چهارشنبه 18 خرداد موكول شد. در آن روز مراجعه كردم. بازپرس محترم، آقای فراهانی نامهی مورخ 17/3/90 توجه كنید یك روز قبل از بازپرسی وزارت اطلاعات را به من داد كه بخوانم. در این نامه كه كیفرخواست دوم بود. اتهام من تشكیل و ادارهی جمعیت نهضت آزادی ذكر شده بود. این یعنی 426 روز بعد از بازداشت در 7 دیماه 1388 وزارت اطلاعات تازه متوجه شده است، یا تازه به هر دلیلی خواستهان اتهام نهضت را در پرونده اضافه كنند !! در حالی كه بعد از بازداشت اول در 7/10/88 در دو نوبت از من كتبی پرسیدند که آیامسئولیت بیانیه های نهضت آزادی رامی گذیرم؟ و جواب من مثبت بود. در کیفر خواست دوم ، به سه بیانیه نهضت آزادی استناد شده بود. اما در دوره اسارت، وقتی از من پرسیدنددربارهی اسناد نهضت نوشتم كه به شرط اثبات صدور آنها از جانب نهضت میپذیرم. اما آنها تنها دو مورد را به من ارائه دادند و خواندم. یك مورد آن نامهای بود به تاریخ 5/5/88 خطاب به آقای هاشمی رفسنجانی. در بازجویی كتبی نوشتم كه این نامه اصالت ندارد. در 5/5/88 اكثریت اعضای دفتر سیاسی زندان بودند ومانامهای در ان تاریخ ننوشتهایم.اما آنها اصرار داشتند آن را اصیل تلقی كنند. در كیفرخواست این سند نیامده بود. اما سه سند دیگر بود كه هرگز آنها را به من ارائه ندادند و از من توضیحات نخواستند. در دادگاه نمایندهی دادستان با درخواست من برای كپی این سه بیانیه موافقت كرد اما قاضی اجازه نداد كپی داده شود. نه به من كپی دادند و نه دربارهی مطالب آن توضیح خواستند. به قاضی گفتم رویهی قضایی این است كه سند را به متهم ارائه می دهند و بعد از او میخواهند كه اصالت آن را تایید كند یا نكند. اگر تایید كرد درباره مطالب آن بازجویی میشود اما این رویه انجام نشد.
بعد از بازداشت در 9/7/1389 چندین بار به بازداشت غیرقانونیام كتباً اعتراض كردم و در نهایت بازپرس شعبهی 4 آقای حاج محمدی در سلول انفرادی بودم كه جواب كتبی ایشان را به رویت من رساندند. او اطلاع داده بود كه پرونده همراه كیفرخواست به دادگاه ارسال شده است. چند روز بعد روز دادگاه 16 آذر 88 تعیین و كتباً به منزل مسكونی ابلاغ شد. من سپس طی نامهای درخواست كردم اولاً یك نسخه از كیفرخواست به من داده شود. ثانیاً ترتیب دیدار و گفتگو با وكیلم را بدهند. وكیل آمد اما كیفرخواست را ندادند. وقتی كیفرخواست صادره به دادگاه ارسال میشود یعنی پرونده كامل است. مگر در این فاصله جرم و خلاف جدیدی كشف شود، كیفرخواست جدید صادر شود. اما عضویت و دبیركلی من در نهضت یك امر پوشیده نبود. دادگاه در 16 آذر تشكیل نشد. به روز 29 دیماه به تعویق افتاد و سپس به 23 اسفند 89. اما وزارت اطلاعات در 17 خرداد89 تصمیم میگیرد كه فعالیتهای مرا در نهضت جرم بداند و اعلام جرم كند و كیفرخواست دوم را صادر نماید!!
در جلسهی دادگاه خطاب به دادرس دادگاه و نمایندهی دادستان گفتم به هوش باشید این دومین محاكمهی نهضت آزادی در طی 50 سال عمر فعالیتهایش میباشد. در طی این 50 سال، نهضت هم در دوران ستمشاهی و هم در جمهوری اسلامی ولایت فقیه، تحت فشار و سركوب بوده و هست. و اكنون هم محاكمهی دوم. دادگاه اول نهضت در محكمهی نظامی بود،اما دادگاه علنی بود. خانوادهها و دوستان باوفا و باجرات شركت میكردند. كیفرخواست را به متهمین میدادند. در دوران زندان هیچیك از متهمین در سلولهای انفرادی، محروم از قلم، كاغذ، كتاب، هواخوری، تماس با خانواده نبودند. همه با هم بودند. كتاب میخواندند و مینوشتند و آثار گرانقدری چون پرتوی از قرآن و سیر تحول قرآن را پدید آوردند. دبیركل حزب نیز به 10 سال محكوم شد. این محاكمهی دوم است و من دومین دبیركل آن. با این تفاوت كه نهضت آزادی در تاسیس نظام سلطنتی هیچ نقشی نداشت اما ما در تاسیس جمهوری اسلامی خود را سهیم میدانیم و اگر نقش اصلی نداشتیم، نقش تعیینكننده داشتهایم. شما در این جمهوری، نهضت را و دبیركلاش را در یك دادگاه غیرعلنی با این وضعیت محاكمه میكنید. اعضای بازداشت شدهی نهضت، از جمله دبیركل، ماهها در سلولهای انفرادی بوده و هستند. به آنها یادآور شدم، در بازجویی كتبی به عنوان اعتراص نوشتم كه بر طبق نظر رییس پیشین قوهی قضاییه آقای شاهرودی، یك مجتهد مسلم و منصوب مقام رهبری، سلول انفرادی مصداق شكنجه است. خصوصاً وقتی نه كتاب، نه قلم، نه كاغذ و نه حق تلفن به خانواده را نداشته باشیم و دو نورافكن قوی نصب شده بر سقف سلول و روشن در تمام 24 ساعت، مانع خواب شما بشود.
من نه از زندان میترسم و نه از مرگ، اما شما چه بخواهید و چه نخواهید، این دو محاكمه را با هم مقایسه میكنند و جمهوری اسلامی در این مقایسه زیان میبیند. من به نظام جمهوری اسلامی رای دادهام و به رای خود وفادارم. شما با این ظلمها وستمها، مقدمات سقوط نظام را فراهم میكنید. حیف است نكنید! در لایحهی دفاعیهی خود در اولین جلسهی دادگاه – در 11/8/90 – یعنی همان روز كه شما یادداشت برای من نوشتهاید در رد صلاحیت دادگاه نوشتم كه كار شما ظلم است و پیامبر خدا فرمود: الملك یبقی مع الكفر و لا یبقی مع الظلم. شما براندازان آرام و خاموش این نظام هستید. اما این همهی داستان نیست. علاوه بر چند جملهی بازجویی كتبی، بارها بازجویی شفاهی شدم، در این بازجوییهای شفاهی كسانی كه خود را یار غار سعید امامی می دانستند و از او به عنوان یك قدیس و یك شهید نام میبردند از من میخواستند تا دربارهی نحوهی هزینهی وجوه شرعی كه از جانب آقای خمینی دریافت میكردم توضیح بدهم. به آنها گفتم: آقای خمینی هرگز از من نخواست و نپرسید كه من چگونه آن وجوهات را هزینه میكنم شما چهكاره هستید كه میپرسید! وقتی به كارشناس پرونده نظر نیازی را دربارهی سعید امامی گفتم، كه مامور موساد بوده است، به او فحشهای ركیك داد. در بازجوییهای شفاهی از من میخواست كه بگویم به دستور كارتر به همراه آقای خمینی به پاریس رفتهام!! به تندی جواب دادم این ادعای پهلویطلبهاست كه آمریكاییها آقای خمینی را به پاریس بردند و شاه را ساقط كردند. مگر شما پهلویطلب هستید!! در بازجوییهای كتبی و شفاهی از من خواستند تا دربارهی نقش خودم در اعدام تیمسار رحیمی بنویسم! نوشتم و گفتم اینها سخنان و ادعاهای سلطنتطلبان است، كه شما آن را تكرار میكنید!! من در اعدام رحیمی هیچ نقشی نداشتم، دستور مستقیم رهبر انقلاب بود. به قول عربها: یا للهول، اعدام تیمسار رحیمی و سفر من به پاریس چه ربطی به وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی دارد!!
جناب آقای حجتی عزیز، قصد من از نوشتن این نامه شرح ماجراهای این دورهی زندان و خانهی امن نیست. آنها را به تفصیل نوشتهام و در جایی محفوظ است و در فرصتی دیگر برای شما خواهم فرستاد.
اما نكتهی دوم من برای شما این است كه آقای خمینی در پاریس و در موارد متعدد گفتند كه در نظام جمهوری اسلامی، حتی ماركسیستها هم حق ابراز نظر و فعالیت دارند. اكنون كار جمهوری اسلامی به جایی رسیده است كه فردی مثل من حق حیات ندارد، آرامش از من و خانوادهام به كلی سلب شده است. در این سن وسال كه بیش از هر زمان نیاز به آرامش داریم، من و همسرم را آزار میدهند. اما من در این سن وسال آزاد باشم یا در زندان، برایم فرقی نمیكند. طالب رضای حق هستم. اگر با زندان رفتن من مشكلات آقایان حل میشود، باشد، زندانیام سازند.
اما نكتهی سوم – وزارت اطلاعات زیرمجموعهی قوهی مجریه است. اما در جریان بركناری آقای مصلحی و بازگشت او به سر كار بر اثر مخالفت مقام رهبری با بركناریاش، اكنون هر آنچه در وزارت اطلاعات میگذرد، به پای مقام رهبری نوشته میشود، هم در محضر الهی، و هم در محضر مردم ناظر و آگاه به مسائل. آنچه من اشاره كردهام، رفتار با خود من بوده است اما شاهد رفتار ماموران اطلاعات با جوانان و زنان بودهام. اینها را برای شما نوشتم، تا بر شما حجت باشد و شما خود دانید كه چگونه عمل كنید.
نكتهی چهارم- من با یادداشت شما، "سال 90، دقیقهی 90، آشتی ملی" موافقم. كاملاً موافقم. بارها گفته و نوشتهام كه با تغییر در ساختار حقوقی ( حذف اصل 110 ) موافق نیستم. مشكل تاریخی ایران با تغییر در ساختارهای حقوقی حل نمی شود. رضا شاه و پسرش، ساختار حقوقی قانون اساسی را تغییر ندادند ( جز در مواردی خاص ). اما آنها در عمل قانون را زیر پا گذاشتند. مشكل ما ساختار حقیقی است. ما باید فكری برای تغییر در ساختار حقیقی بكنیم. در طول عمر مشروطه، تنها در یك دوره بود كه پادشاه نتوانست هر كاری را كه میخواهد انجام دهد و آن دورهی 12 ساله از 1320 تا 1332 بود. نیروی مردمی طیف وسیعی از گروههای سیاسی فعال و حاضر در صحنه بودند. شاه جرات نمیكرد قدمی فراتر از قانون بردارد. راه حل مشكل تاریخی ما، تغییر در ساختار حقیقی است. یعنی همین كه شما پیشنهاد دادهاید. در سال 1381، كه بعد از درمان سرطانم به ایران برگشتم، نهضت طی بیانیهای، با شرح و بسط فراوان، ضرورت وفاق ملی را مطرح ساخت. هر خیرخواه ملك و ملت همین را میگوید و میخواهد. با شما هم كاملاً موافقم كه كلید این كار در دست مقام رهبری است. این بر عهدهی شما و یاران و همراهان شماست كه ایشان را قانع كنید كه برای نجات كشور و نظام باید این كار را انجام بدهند. به دلیل آنچه در انتظار ماست و قابل پیشبینی، بسیار وحشتناك است. در روزهایی كه در خانهی امن بودم و آقایان اطلاعاتی، پنج – شش نفر بعد از شام یا ناهار مینشستند و از من میخواستند كه نظرات سیاسیام را توضیح بدهم به آنها گفتم كه من سالها با برادران روحانی، هاشمی، مطهری، بهشتی و ..... محشور بودهام و با هم همكاری میكردیم. بهشتی و هاشمی و شبستری، غفوری، آیت الله خرازی، دكتراحمدی، بنابیو...ینها همه وقتی آمریكا آمدند بر من وارد شدند. ما با همه دوست بودیم همكاری میكردیم. بعد از انقلاب، حرفها و مواضع متفاوت شنیدیم. آقای خمینی هم از اینها حمایت میكردند و ما هم به قول هاشمی « نجیبانه كنار رفتیم ». اما من میدانم هاشمی كیست؟ از كجا آمده، چه كار كرده و میكند. اما نمیدانم احمدینژاد كیست.ویك رییس جمهور یهودی تبار چگونه میخواهد كار كند. برخلاف مسلمانان زرتشتیتبار، مسلمانان یهودیتبار كارنامهی خوبی ندارند. وزارت اطلاعات كتابی دارد دربارهی رجال سیاسی ایران، كه موسسهی اطلاعات آن را چاپ كرده است. نقش سیاستمداران یهودیتبار ایران را بخوانید. من از مسلمانان یهودیتبار صدر اسلام سخن نمیگویم. از همین عصر و همین دوران خودمان صحبت میكنم. اگر قرار باشد مسیر تحولات و تغییرات به جایی برسد كه منجر به تغییر در ساختار حقوقی بشود در این شرایط من آن را به ضرر ایران میدانم. شما میدانید ما با اصل ولایت مطلقهی ولایت فقیه موافق نیستیم در دیماه 66 یا 67، كه آقای خمینی آن را مطرح كردند در واكنش به آن، طی بیانهای اعتراض كردیم. آقای خمینی در نامهای به آقای خامنهای در بهمن همان سال نوشتند كه بعضیها ایراد گرفتهاند، انتقاد كردهاند، این خوب است، حتی اگر تخطئه هم كرده باشند خوب است و باید استقبال كرد(نقل به مضمون). اما ما تابع قانون هستیم. به هر حال این اصل در قانون اساسی آمده است، اما حذف آن كارساز نیست. ما با عملكردها و سیاستها مخالفیم، ما خواهان تغییر در ساختار حقیقی هستیم. شرایط كشور، چینش نیروها، مناسبات نیروها، شرایط بحرانی خاورمیانه و همسایگان، همه و همه به گونهای است كه تغییر در ساختار حقوقی موجب بر هم خوردن نظم و تعادلی میشود كه پیامد سرنوشت بسیار نامعلوم و نگرانكننده برای كشورمان خواهد بود. اما ادامهی وضعیت كنونی، سرانجام این تغییر را بر كشور و نظام تحمیل خواهد كرد. اما كلید این كار در دست مقام رهبری است. در دقیقهی 90 هستیم. باید كاری كرد، قبل از آن كه از دست شما و مقام رهبری و من دیگر كاری بر نیاید. اما چه كسانی باید این جام را به دست مقام رهبری بدهند. شما و تمامی كسانی كه با شما همسو و همفكر هستند و با ایشان نزدیك، این وظیفه و تكلیف تاریخی را بر عهده دارند. من نمیدانم شما آگاهانه و یا بر حسب ترادف، سال 90، دقیقهی 90 را انتخاب كرده و به كار بردهاید. در مسابقات فوتبال دقیقهی 90، یعنی پایان و یا نزدیك به پایان مسابقه. گاهی یك بازیكن خوب، در دقیقهی 90، با یك گل نتیجهی مسابقه را عوض میكند. اگر آقای خامنهای پیشنهاد شما را نپذیرد و در دقیقهی 90 مسیر و نتیجهی بازی را به نفع ملت و نظام عوض نكنند، آینده بسیار وحشتناك خواهد بود.
اما نكتهی آخر، شما در جایی گفته بودید كه آقای هاشمی جزای رفتارش را با مهندس بازرگان در مجلس اول میدهد. شما این داستان را از من نشنیدهاید. به آقای هاشمی در همان مجلس و به همان مناسبت گفتم آقای هاشمی نكنید! مار در آستین پرورش میدهید! گفت سرنخ دست خودم است. گفتم شما اشتباه میكنید. شما فرانكنشتاین میسازید و آن شما را نابود خواهد كرد. با تعجب پرسید منظورت چیست؟ داستان فرانكنشتاین را به اختصار گفتم و به او توصیه كردم كه از داداش محمد بخواهد فیلم ویدئویی فرانكشتاین را برایش ببرد و ببیند. من نمیدانم شما این داستان علمی تخیلی را دیدهاید یا خیر؟ خلاصهاش این است كه یك شیمیست ( كیمیاگر ) انگلیسی به دنبال كشف مادهای بود كه به یك مرد عادی بدهد و او به یك غول تبدیل شود و سپس دارویی بدهد كه به حال عادی برگردد. او در این كار خود موفق شد. دارویی ساخت كه به همراه مستخدم آزمایشگاه به بانك میرفت و آن را به او میداد و او میخورد و به یك غول فرمانبر و مطیع ارباب تبدیل میشد و به دستور ارباب بانك را میچاپید، رقبا را میكشت و هركار لازم بود انجام میداد و سپس قرص دوم را میداد و میخورد و غول به شكل عادی بر میگشت. اسكاتلندیارد مبهوت كه این چه پدیدهای است كه در وسط شهر لندن غولی پیدا میشود و جنایت میكند. دزدی و قتل و سپس ناپدید میشود. كیمیاگر توانست رقبا و حریفان را از سر راه بردارد. ثروت خوبی به چنگ آورد. اما در یك نوبت غول حاضر نشد قرص دوم را بخورد و به حال عادی برگردد. كیمیاگر را كشت، آزمایشگاه را آتش زد و خود در میان آتش سوخت.
آقای هاشمی فرانكشتاینها تربیت كرده است و حالا آنها نافرمانی میكنند. در حضور مردم در خیابان به دخترش زشتترین حرفها را میزنند اما او توان مقابله و برخورد را ندارد. اكنون آقای خامنهای اشتباه آقای هاشمی را تكرار میكند. فرانكنشتاینهای خلق شده همه را نابود خواهند كرد و همه چیز را بر باد خواهند داد. فرانكنشتاین كیمیاگر داستانی با جواسیس رنگارنگ مكار همه فن حریف سر و كار نداشت، اطراف فرانكنشتاینهای كیمیاگران كشورمان، انواع جاسوسانی هستند كه یوسوس فی صدور الناس میكنند.
در دور اول كه احمدینژاد انتخاب شد، در تحلیل انتخابات، در یك بند به " پروژهی تنهاسازی رهبر" اشاره كرده بودم. در انتخابات اخیر ( خرداد 88 ) در تحلیل آن، كه در اعتماد ملی چاپ شد، نوشتم پروژهی تنهاسازی رهبر كامل شد. اما ننوشتم كه " علی مانده و حوضش " و تاریخ مملو است از نمونههایی كه در یك بزنگاه، سر ایشان را زیر آب میكنند. به خدا پناه میبرم از آنچه ممكن است اتفاق بیافتد. اكنون شما و دوستانتان از نزدیكان ایشان افرادی نظیر مهدوی كنی، ناطق نوری، هاشمی، خاتمی، موسوی اردبیلی و ....... میتوانید با ایشان صحبت كنید. همین پیشنهاد خود شما، ایشان را قانع كنید كه اگر انعطاف به خرج ندهند، اگر در دقیقهی 90 این بازی را انجام ندهند، كشورمان آسیبهای فراوان خواهد دید.
از طولانی شدن نامهام پوزش میطلبم. ناگزیر این داستان را میگویم و ختم میكنم: میگویند پیامبری یا عارفی از خدا خواست كه به جناب عزراییل دستور دهد هر زمان نوبت سفر او رسید، او را از قبل آگاه سازد. خداوند درخواستش را اجابت كرد و به عزراییل دستورات لازم را ابلاغ فرمود. روزی جناب عزراییل آمد و به آن شخص دستور سفر داد. او اعتراض كرد و گفت قرار ما با خدا این بود كه از قبل به من خبر بدهی. جناب عزراییل گفت خبر دادم اما تو نگرفتی! گفت كی؟ گفت پدرت رفت خبر بود، مادرت رفت خبر بود، و ... همه خبر بود. اما آنها را نخواندی. حال جناب حجتی عزیز شاه رفت خبر بود. صدام آن را نگرفت. صدام رفت، مبارك و بنعلی نگرفتند. بنعلی و مبارك رفتند، قذافی گفت آنها بلد نبودند من میدانم چهكار كنم. قذافی رفت، اسد خبر را نمیپذیرد؟ علی صالح عبدالله و حاكم بحرین و سایر امیران خاورمیانه نمیپذیرند كه وقت رحیل فرا رسیده است. عصر حكومتهای تك نفرهی مادامالعمری تمام شده است.
بله من با شما موافقم كه گاهی در دقیقهی 90 میشود سرنوشت بازی را عوض كرد. اما به شرطها و شروطها و این بار بر دوش شما و امثال شماست. خداوند یار و نگهبان شما باد.
من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم و خواه از سخنم پند گیر، خواه ملال. زنده و سالم باشید. ارادتمند.
ابراهیم یزدی 11/ آذر1390
این نامه خصوصی است و فقط برای خود شماست.با تشکر.
Follow me: http://adf.ly/1587888/whostheadmin
No comments:
Post a Comment