نیما روزی باید بنویسی ….
بنویس چگونه میتوان مادر داشت و نداشت.
نیما باید کتابی بنویسی و بگویی چطور خواهر ۱۳ ساله تو را ممنوع الخروج کردند.
نیما باید بنویسی که خانهای که مادر آن را دزدیده باشند چقدر سرد است.
نیما بنویس از دردی که نمیفهمیم اما تو آن را سالها با خود به دوش میکشی.
نیما بنویس از پدر که چگونه هم مادر بود و هم پدر
نیما جان میدانم بزرگتر که میشوی هزاران سوال داری …
سوالهایت را هم بنویس
از مردم ایران انتظاری داشتی؟
آن را بنویس …
نیما این بایدها و نبایدها اجبار به تو نیست فقط یک خواست محکم قلبی است تا ثبت شود روزگار چگونه بر تو گذشته.
برایم سوال است که چگونه بدون مادری که زنده است اما سیاهی، حضورش را از تو دریغ میکند میتوان زندگی کرد؟
میگویم بنویسی تا من بیشتر بدانم
از آغوشی که سیاهی از تو دریغ کرد
از آن چند روزی که بعد از دو سال مادر به مرخصی آمد و من هر عکسی دیدم تو در آغوش او بودی
از لحظهای که سیاهی مادر را دوباره دزدید
اگر روزگاری این کار را کردی بر مقدمه این کتاب بنویس تقدیم به تمام وجدانهای بیدار
نیما جان دروغ از تو چه پنهان
وجدان در سرزمینمان به خواب زمستانی رفته
No comments:
Post a Comment