Sunday, March 17, 2013

پاسخ سیدمحمد خاتمی به سیدابراهیم نبوی

san fransisco 066 پاسخ سیدمحمد خاتمی به سیدابراهیم نبوی


مصطفی عزیزی


بازی مدتی است به هم خورده است و مهره‌ها بر روی زمین پخش اند و دیگر در خانه‌های سیاه و سفید در رفت و آمد نیستند و تنها تکه‌یی شیشه یا استخوان‌اند و «بیدق» و «فرزین» یک مرتبت دارند.


جناب آقای نبوی

نامه‌ی شما را، که حکایت از حُب اصلاح‌طلبی و عمق خردورزی‌تان دارد و با مِهر ممزوج شده است و با عشق محشور، خواندم. سپاس خدای را که هنوز در دل شما جای دارم و محترم می‌شماریدم و موثر برای این شرایطِ بس دشوار می‌دانیدم. از این که شما سبک‌باران ساحل‌ها در این «شب‌های تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل» حال ما را می‌دانید و درک می‌کنید خدا را شاکرم و بُغض که هیچ، «چون بید بر سر ایمان خود می‌لرزم».

و اما بعد. از آن بُغضی که در گلو ماند و آن رای که رای «دوم خرداد» را شکست و بالاتر نشست و حادثه‌ی کم‌نظیری را رقم زد یاد کردید و چه خوب شد که اشکِ نریخته و بغضِ نترکیده و رای آورده و پیروزی بزرگ را یادم آوردید تا به‌صرافت بیفتم با چه ذخیره و سرمایه‌ و عقبه‌یی بر صندلی ریاست برای بار دوم نشستم و سرنوشتم چنان شد که حاصل هشت سال خون دل و اشک چشم و آه سینه را به‌تمامی به دست کسی سپارم که اصل و فرع را یک‌جا به باد دهد و به تعبیر شما «ایران‌سوزان» راه بیاندازد.

تصور کنید همان سال ۱۳۸۰ زیر فشار شما دوستان قرار نمی‌گرفتم و وارد صحنه‌ی انتخابات نمی‌شدم و اعلام می‌کردم: «در شرایط فعلی نمی‌توانم اصلاحات را به عنوان رئیس جمهور پی بگیرم» آیا سرنوشت بهتری در انتظار کشور نبود؟ آیا اصلاحات سرنوشت بهتری از آنچه اکنون دارد پیدا نمی‌کرد؟ به عبارت دیگر چه سرنوشتی بدتر از آنچه اکنون دچارش هستیم قابل تصور بود و اگر ما هم سهمی از این وضعیت داریم پس باید ببینیم کدام عمل ما نادرست بود که ما را به اینجا کشاند و من تصور می‌کنم قدم نادرست را از همان بغض و نامزدی دوباره برداشتم و حاصلش همین شد که می‌بینید. نباید این‌گونه افراط‌گرانه تفریط می‌کردم و با آمدنی، کم‌جان، جان اصلاحات را نمی‌گرفتم.

بگذارید مثالی بزنم. تیرآهنی روی پایی افتاده است و نیرورسانی نیست، ممکن است اگر صبر پیشه کنیم مصدوم بمیرد و یا شانس بیاورد و نیروی کمکی برسد و جان به در برد. اگر اسیر احساسات شویم و زورمان را برآورد درست نکنیم و به قصد بلند کردن تیرآهن دست به‌زیرش بریم تیرآهن از جا کنده، اندکی بالا بیاوریم، اما تاب نگه‌داشتن نداشته باشیم و تیرآهن نیمه رها کنیم بر پای آش و لاش آن‌وقت دیگر فرصت را به تمامی از دست داده‌ایم و باید رخت سیاه بپوشیم در مرگ عزیزی که ما نیز، هر چند نه به نیت شر که به نیت خیر، از این مرگ سهم می‌بریم و مقصریم. در دور دوم ریاست جمهوری چنین شد به تشویق و ترغیب دوستان و ناله‌ی عزیز زیر بار به قصدِ یاری دوباره «یاعلی» گفتم اما افاقه نکرد، چندان پرزور نبودیم که به قدر بیرون کشیده شدن مصدوم تاب آوریم تیرآهن بر پای آش و لاش رها کردیم و فریاد مصدوم بر آسمان رفت و جان‌اش گامی دیگر به سوی مرگ نزدیک‌تر شد.


آقای نبوی عزیز! برادرم!

شما مرا خطاب قرار می‌دهید و باری بر دوشم می‌نهید که از انصاف بدور است، در دوستی‌تان شک نمی‌کنم، اما این نوع دوستی مانند پراندن مگس از روی دوست به سنگ خارا می‌ماند، زیرا اگر نیایم مسبب «ایران‌سوزانی» پنداشته می‌شوم که در راه است و آینده‌گان بر این گمان می‌مانند: «اگر «خاتمی» آمده بود جلوی فاجعه را می‌گرفت» و اگر بیایم و نتوانم، که به هزار و یک دلیل نمی‌توانم، هیزمی می‌شوم در این «ایران‌سوزانِ» در جریان و هر دم شعله‌کشنده.

می‌گویید بیایم، حداکثر این است که «شورای نگهبان» رد صلاحیتم می‌کند و مسئولیت این نیامدن بردوش آنان می‌افتد و از برابر من برداشته می‌شود. اما نمی‌دانید تنها با یک «فرمایش» یا «دستور» از صحنه خارجم نمی‌کنند. نخست بسوده می‌کنند و سپس به صُلابه می‌کشند. یاران و اطرافیانم را تحقیر می‌کنند و به‌زندان می‌اندازند و به خاک مذلت می‌نشانند. بسوده‌گی را تاب می‌آوریم اما آیا سودمند هم هست؟ اگر به «اصلاح» معتقدیم باید بدانیم فقط این که از جان و آبرو مایه بگذاریم مهم نیست، مهم این است که حتی‌المقدور نباید کاری کنیم که «آبروی» بخش دیگر حکومت را ببریم و رسواتر از این که هست کنیم. اگر به بَرسَرماندن و سَر نگون نشدن باور داریم چه سود که بر پرونده‌یِ قطورِ «سری» که چشم ندا و سیمای سهراب و آه مادر ستار را در بردارد و «میر» و «شیخ» در حبس خانه‌گی… تحقیر این حقیر هم افزوده شود. وقتی ماهی از سَر گَندیده باشد جمبیدن دم به چه کار آید؟


آقای نبوی!

من از «سکوت» نمی‌ترسم، که خود مرد «سکوت» و «لبخندم»، از فریادی وحشت دارم که در سینه‌هاست و از خشمی که در رگ‌ها در جریان است و مشت‌هایی که به غیض گره شده است! این تصور که در «جمهوری اسلامی»، «رئیس جمهور» می‌تواند بدون «رهبر» امری را اصلاح کند تصوری بس محال است. امروز این را خارجی‌ها هم فهمیده‌اند و به‌جای این که طبق عرف دیپلماتیک برای رئیس دولت نامه‌ بنویسند برای شخص رهبر می‌نویسند. اصلاح‌طلبان تنها در کنار محافظه‌کاران و سایر جناح‌ها می‌توانند «جمهوری اسلامی» را برسرپانگاه دارند و اصلاح کنند نه در جنگ و تزاحم با یک‌دیگر. چگونه ممکن است «رهبر» مخالف ریاست جمهوری من باشد و من بتوانم بیشتر از آنچه در آن هشت سال کِشتم، و حاصلی نداشت جز آنچه می‌بینید، بکارم و برداشت کنم. اگر شما آمدن مرا به صلاحِ اصلاحات و کشور می‌دانید عوض آن که برای من نامه بنویسید یا ستاد دعوت درست کنید نکوست که نامه برای «رهبر» بنویسید و ستاد درست کنید برای تقاضا از ایشان برای دعوت از این حقیر یا دستِ‌کم نشان دادن گوشه‌ی چشمی که به حضور من عنایت دارند و مخالفت ندارند تا من به سر بیایم بسودای جلوگیری از این سرنگونی امااین خیال بس خام است که من می‌توانم بدون جلب نظر «رهبر» نامزد شوم و نامزدباقی بمانم و انتخاب شوم و دولت اصلاحات درست کنم و هزاران نفر بیایند سرشان را پایین بیاندازند و کار کنند برای ساختن خانه‌یی که پی در توفان دارد و سقف در گردباد.


آقای نبوی!

«ایران» با «جمهوری اسلامی» شروع نشده است و بعید می‌دانم با «جمهوری اسلامی» هم تمام شود هر چند با شما هم عقیده هستم امروز بیش از هر دوره‌یی در تاریخ موجودیت ایران به عنوان کشوری واحد در خطر است اما همان قدر که از دست شما کاری برمی‌آید از دست من هم برمی‌آید «مهره»ها قدرتشان را از در صفحه‌ی بازی بودن و نقش و موقعیتی که دارند می‌گیرند. بازی مدتی است به هم خورده است و مهره‌ها بر روی زمین پخش شده‌اند و دیگر در خانه‌های سیاه و سفید در رفت و آمد نیستند و تنها تکه‌یی شیشه یا استخوان‌اند و «بیدق» و «فرزین» یک مرتبت دارند. نه «شاه» سوار است و نه «پیاده» استوار.

از پس از «جنبش سبز» دوران تازه‌یی شروع شده است با بازیگرانی تازه، در این بازی من دیگر نمی‌توانم آن نقش و منزلتی را که در «بازی اصلاح» داشتم ایفا کنم و حاصل ورودم جز در دست‌وپای بازیگران تازه لولیدن هیچ به همراه ندارد.

به امید آن که ملت بزرگ ایران وضعیت خطیری که در آن هستند را درک کنند و خود بازیگر اصلی صحنه‌یی شوند که هر گاه به دیگران سپرده شود این دیگران اگر فرشته هم باشند نمی‌توانند بهشت را برای‌شان به ارمغان آورند. بود یا نابودی هر ملتی بیش و پیش از آن که حاصل ابتکارات فردی باشد از خرد جمعی ناشی می‌شود به امید آن که ایرانیان از پریشانی و باری‌به‌هرجهتی رهایی یابند و خرد جمعی‌شان آنان را به سوی سعادت و بهروزی رهنمون شود که استحقاقش را دارند و برای‌اش بهترین گوهرهای‌شان را فدیه کرده‌اند.

با احترام


پی‌نوشت: این نامه تخیلی و فرضی است و توسط این‌جانب «مصطفا عزیزی» در بیستم و ششم اسفند ۱۳۹۱ نوشته شده است. این شیوه‌ی نگارش را انتخاب کردم تا بهتر بتوانم منظور خود را بیان کنم امیدوارم موجب سوتفاهم و کدورت کسی نشود.


No comments:

Post a Comment